یعنی توی دبیرستان هیچ چیز بهتر از این نیست که معلم گفته باشه امتحان میگیرم
بعد بیاد سر کلاس یکم درس بده و بگه امتحان ایشالا واسه جلسه آینده !!
اونوقت این شادی رو بچه خرخونا خراب میکنن
که هی میگن آخه ما خوندیم امتحان بگیرید
و معلمم مجبور میشه امتحان بگیره!! خدا این جور آدما رو نصیب کلاسی نکنه!
آقا فقط دبیرستان نیست ! تمام مقاطع تحصیلی از چنین نامردایی برخوردارند!!
1.به جورابهایی که سال به سال رنگ شستشو نمیبینه وبوش تا یک کیلومتری میاد
2.نمره 12ریاضی سال اول ابتدایی شون (تنها نمره قبولی در سالهای تحصیلی!)
3.کشتن جوجه پسر همسایه(آخه هرچی خواهش کردن بهشون نداده بوده)
4.در رفتن از زیر کتک های مامان (چون خیلی چالاک بودن!!)
5.پونز گذاشتن روی صندلی معلم(آخه نمره نمیداده وبا درسش حال نمیکردن؟!)
6.خراب کردن اسباب بازی بچه فامیلشون(چون خیلی باهاش پز میداده!)
7.ضایع کردن یه دختره توکلاس دانشگاهشون(بعداباپنچری چرخ ماشینشون مواجه شدن!!!!)
8.اتاق شلوغتر از بازار شام!
9.لباسای چرکشون(بایه دوش ادکلن همه چی رو حل میکنن!)
10.به تیپشون!!!!!
11........خودتون بگید!
زمان آشنایی : مرد رویا هام.
زمان نامزدی: عشقم.
زمان ازدواج: هم نفسم.
بعد از 1 ماه: جان دلم.
بعد از 2 ماه: سایه سرم.
بعد از 3 ماه: شوهرم
بعد از 1 سال: آقا بالا سر.
بعد از 2 سال: بخور بخواب.
بعد از 3 سال: نره غول!
بعد از 4 سال: لندهور!!
بعد از 5 سال: مرتیکه نفهم بی شعور ...!!
مفت خور نمک به حروم بی چشم و رو...!!!
اولی: آقای دکتر، من فکر می کنم عینک لازم دارم.
دومی: بله حتما! چون این جا مغازه ساندویچ فروشی است.
دانش آموز تنبلی به دوست خود گفت: ای کاش در مدرسه هم مثل بعضی از مغازه ها که بالای دیوار آن نوشته اند: جنسی که فروخته شد پس گرفته نمی شود،
می نوشتند: درسی که داده شد، پس گرفته نمی شود!
از دیوانه ای پرسیدند: «چرا تو را به دیوانه خانه آورده اند؟»
دیوانه
پاسخ داد: «من فکر می کردم همه مردم دنیا دیوانه هستند و همه مردم دنیا هم
فکر می کردند من دیوانه ام. بالاخره اکثریت برنده شدند!»
پدر: بگو ببینم چرا تو همیشه نمره صفر می گیری؟
پسر: چون من ته کلاس می نشینم.
پدر: چه ربطی دارد؟
پسر: آخر شاگردهای کلاسمان زیادند، وقتی نوبت من می شود، دیگه نمره ای جز صفر نمی ماند!
دو نفر از کارکنان راه آهن با هم صحبت می کردند.
اولی می گوید: «شنیدی مهدی را اخراج کردند.»
دومی: «آره، می گویند بی اجازه وارد اتاق رئیس شده بود.»
اولی: «ای بابا به خاطر مسأله به این کوچکی؟»
دومی: «آخر او با لوکوموتیو وارد اتاق رئیس شده بود!»