مرد بخیلی به یک موسسه لاغری مراجعه کرد تا لاغر شود. منشی به او گفت
بفرمایید در چه سطحی می خواهید ثبت نام کنید ؟ بخیل گفت : چه سطوحی دارید؟
منشی گفت : ما در اینجا در دو سطح ثبت نام می کنیم یکی در سطح ویک (ضعیف) و
یکی در سطح پاور(قدرت) اگر سطح ویک را انتخاب کنید، مبلغ ثبت نام یک ساعت و
یک دلار است و اگر سطح پاور را انتخایب کنید، 2 ساعت و سه دلار است. بخیل
با خود اندیشید من که زیاد لاغر نیستم الکی چرا سه دلار بدهم؟ و سپس سطح
ضعیف را انتخاب کرد.
وی را به مکانی در بسته هدایت کردند. در آنجا دختر
جوان و زیبایی ایستاده بود مسئول موسسه گفت: شما یک ساعت وقت دارید که این
دختر را در این مکان بسته گیر بیاندازید. ضمن اینکه با این جست و خیز لاغر
می شوید، اگر توانستید او را کمتر از یک ساعت بگیرید، باقی یک ساعت وی در
اختیار شماست!
پس بخیل بسیار خوشحال شد و بدنبال دختر دوید تا وی را
بگیرد ولی دختر بسیار چابک بود و مرتب از دست وی فرار می کرد. تا اینکه
بخیل در مکانی دختر را به چنگ انداخت! اما هنوز اقدامی نکرده بود که زنگ
پایان یک ساعت به صدا درآمد!
بخیل هر چه اصرار کرد که پول یک ساعت اضافی
را میدهم، بگذارید اینجا باشم؛ افاقه نکرد و او را از آن مکان بیرون
کردند. بخیل با خود گفت : فردا استثنائا خساست را کنار میگذارم و سطح پاور
را انتخاب میکنم و دو ساعت آن مکان را کرایه می کنم تا یک ساعت را صرف
گرفتن دختر کنم و یک ساعت را…
پس روز بعد پیش منشی آن موسسه رفت و سه
دلار زد بروی میز و گفت: سطح پاور لطفا!بخیل را به همان مکان دیروز هدایت
کرده و در را نیز از آنطرف قفل کردند. اما بخیل اثری از دختر در آنجا ندید.
ناگهان چشمش به مردی بسیار هیکلی و درشت اندام خورد! بخیل وحشت زده پرسید
تو کیستی و آن دختر کجاست؟
شخص هیکلی گفت: آن دختر مربوط به سطح ضعیف
است و من مربوط به سطح پاور. حالا من دو ساعت دنبال تو میکنم و تو نیز دو
ساعت وقت داری که خودت را از چنگ من نجات دهی و فرار کنی وگرنه…
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود ، پسر١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست . خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت .
پسر پرسید : بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت : ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید : بستنى خالى چند است ؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند ، با بیحوصلگى گفت : ٣٥ سنت
پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت :
براى من یک بستنی بیاورید .
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت . پسر بستنى را تمام کرد ، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت . هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت ، گریهاش گرفت . پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى ، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود ! در حالی که میتوانست برای خدمتکار انعام ندهد و بستنی شکلاتی بخورد!
یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.
وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:
- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده!
همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه
که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!
مرد با هیجان پاسخ میگه:
- اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه!
بعد اون خانم زیبا ادامه می ده و می گه:
- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن که می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم!
و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده.
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیکه زیر چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.
زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.
مرد می گه شما نمی نوشید؟!
زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب می گه:
- نه عزیزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم !!!
من غلط بکنم ارشد شرکت کنم !
“دیالوگ ماندگار شب های امتحان”
تو این روزا اگه دیدین یه دانشجو نشسته
یه نگاه به افق میکنه یه نگاه به گوشیش
باز یه نگاه میندازه به افق باز به گوشیش
بعد به افق خیره میشه بعد باز به گوشیش نگاه میکنه
بعد به افق خیره میشه و تو افق نیست و نابود میشه
بدونین داره با گوشیش معدلشو حساب میکنه
ببینه مشروط میشه یا نه !
شما دانشجویین ؟ بعله !!
درس هم میخونین ؟ نه دیگه تا اون حد !
تو کلاس داشتم با دوستم پچ پچ میکردم
استاد اومد با خط کش بهم اشاره کرد و گفت:
تهِ این خط کش یه آدم ابله وجود داره…
منم گفتم: استاد منظورتون کدوم تهشه…!؟
نمیدونم چی شد که اخراجم کرد !
لذتی که در پیچوندن دروس و افتادن با فراغ بال و طیب خاطر هست،
در حضور ۱۰۰% توی کلاس و پر کردن ۸برگ پشت و رو سر جلسه امتحان و ۲۰ شدن نیست ؟
بابام اومده توی اتاقم
میگه دخترم شارژ اینترنتت تموم شده؟
میگم نه !
میگه پس چرا داری درس می خونی؟
یه بار تو کلاس زبان نمره ترممو کامل گرفتم !
باس همونجا تو اوج خداحافظى میکردم