بابام داشت به دوستش شنا یاد میداد
گفت : حالا پاهای عقبتو تکون بده !
چند روزه بدجور سرما خوردم
دیشب مامانم میگه پسرم فردا نرو دانشگاه، عزیزم استراحت کن!
منم نرفتم.
هیچی دیگه از صب ساعت ۶ دارم کابینتا رو دستمال میکشم
بعدش باید دیوارای آشپزخونه رو تمیز کنم
الانم داره فرشای پذیرائی رو جمع میکنه که بشورم!!
تمام وسایل و امکانات زندگی ما رو مامانم میزاره “همون جا”
کلا همه چی و هرچی که می پرسی جوابش همون جاست !
زن پاشو محکمتر روی گاز فشار داد ، باید خودشو سریع میرسوند...... نه!!!
صدای برخورد ماشین با سپر گلگیر روبرویی....
ماشین کاملا نو بود و چند روز بیشتر نبود که اونو تحویل گرفته بودند.
چطوری باید جریان تصادف و به شوهرش توضیح میداد.... خدایا!!!
باید مدارکش رو حاضر میکرد.
در حالی که از یه پاکت قهوه ای رنگ بزرگ مدارکش رو بیرون میکشید
تکه کاغذی از توی اون زمین افتاد که روی اون با خطی کلفت و شتاب زده نوشته شده بود:
.
.
عزیزم در صورت تصادف یادت باشه، که من تو رو دوست دارم نه ماشین رو!
زن اروم گرفت و با لبخندی از ماشین پیاده شد.
وقتی پیرهنمون با اتو میسوزه ، قشنگترین ظرف کریستالمون میشکنه، دیوارهای خونه خط خطی میشه
یادتون باشه هیچکدوم ارزش شکستن دلی رو نداره!
برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم .
نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد .
بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد .
دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا
لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم .
بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش
بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد .
بچه آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم .
گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است .
کار تو باعث میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند .
حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم .
بابا میشینه تو خونه جلوی بچه کوچک به زنش میگه ، فلانی زنگ زد بگو من نیستم .
مامانه به بچه میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان چیزو میخرم بعد انگار نه انگار .
بابا به بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم
بعد این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه . معلمش میگه چرا مشق ننوشتی براحتی دروغ میگه که خاله ام مرده بود نبودیم .
فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را بدروغ
جای اصلی میفروشه . مهندس میشه بجای دو متر ، یک متر فونداسیون میریزه ،
دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه ، تولید کننده
محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه ، رییس هواپیمائی میشه
سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره وارد سیاست میشه سر ملت شیره
میماله .
دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف تبدیل میشود .
دروغ فساد و تباهی جامعه را ببار میاورد . اعتمادها را زایل میکند . لذت
زندگی جمعی و مدنی را از بین میبرد . ظلم و بیعدالتی را گسترش میدهد . منشا
بسیاری از معضلات
اجتماعی دروغ است . دروغ ریشه جامعه را خشک میکند .
دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است
مادر ، از آن لحظه که بدلیل تنبلی خود ، شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد
قرار میدهد تا او را ساکت کند ، آموزش دروغ را به او آغاز کرده است