با برنامه ی طراحی چهره دارم چهره خواهرم رو طراحی می کنم
اومده میگه چیکار میکنی ؟
میگم دارم تورو میکشم
میگه پس تا میتونی دماغمو کوچیک کن به جاش چشمامو درشت بکش !!!!
فک و فامیله داریم ؟؟؟
با پسر عموم 9سالشه داشتم بیست سوالی بازی میکردم.میگه اون چیه که خوراکیه
واز جنس پلاستیکه.من هر چی فکر کردم نتونستم جوابشو بدم اخر بهم گفت خاک تو
سرت با این سوادت. میگم خوب چیه میگه " پفک" .چون هم می خوریم هم وقتی رو
اتیش می اندازیمش جمع میشه!!!
من
کل فامیل
رئیس کل تولیدی پفک
مامانم میگه کجا میری؟ میگم فیس بوک.
میگه خجالت بکش الاغ اگه وقتی با
شلوارک راه میرفتی میزدم تو گوشت الان بدون پیرهن نمیرفتی.گمشو برو یه
پیرهن با شلوار لی رو بپوش برو هر قبرستون که دلت میخواد.
بابام هشتاد سالشه همیشه اصرار میکنه که بذارید من از خونه تنهایی برم
بیرون مگه زندانی گرفتید؟می خوام برم نون و روزنامه اینا بگیرم…
یه روز بعد از کلی اصرار گفتیم باشه برو ولی مواظب باش…
رفته نونوایی محل به همه ی اونایی که تو صف بودن گفته عجب روزگاری شده،
پنج تا دختر دارم پنج تا پسرتو این سن و سال من پیرمرد باید بیام تو صف
وایسم نون اونارم من بگیرم….
تا یه مدت هر کس منو تو محل می دید نصیحتم می کرد.
کنکور دادم خاله ام میگه ان شاالله قبول نشی تا دو سال دیگه با دختر من قبول بشی
خاله است من دارم !!!
فک و فامیله داریم؟.
بابام دیروز امده بهم میگه فیس بوک چیه ؟ ادمین چیه؟
منم از سیر تا پیاز
ماجرارو واسش تعریف کردم
یدفه زد تو سرش گفت بدبخت شدم
گفتم چرا
گفت یه نفر
امده بود شرکت واسه استخدام ازش پرسیدم سابقه کار داری
گفته آره 2سال
ادمین فیسبوک بودم
منم تا دیدم تو یه شرکت خارجی بوده استخدامش کردم
مامانم آدم مذهبیه!
رفتیم یه عروسیِ پُرِ دَرُ داف،خفنا!!!
ما زدیمُ رقصیدیم.شب نشستیم تو ماشین که برگردیم مامانم گفت:
توام آب واست نیست وگرنه شنا گرِ ماهری هستیا!!!
منم گفتم از پیامبر حدیث داریم به فرزندان خود از کودکی شنا تیر اندازی و اسب سواری را بیاموزید!!
مامانمو میگی
من
داداشم
داره رعدوبرق میزنه مامانم میخواد بره پشت بوم لباسارو جمع کنه..
میگه وای چه رعدو برقی نکنه برق بگیرتم تو پاشو برو
من :|
مامانم :)
خواهرم :O
رعد و برق: خخخخخخخخ
پشت بوم: >>:D<<
از اولشم میدونستم بچه سر راهیم :(((
مامان و بابام نشسته بودن داشتن چایی میخوردن،به مامانم گفتم :
خوب حال میکنیدا پسر به این ماهی دارید
چند لحظه سکوت کردن و بهم خیره شدن
بابام یه آهی کشید و با افسوس به مامانم گفت : چاییتو بخور….
من
از وختی بابام LCD خریده
یکی از معضلات زندگی مامانم اینه که چطوری گلدون و روش جا بده :|