تازه داشتم چایی میخوردم، یهو چایی چپ شد رو پام سوختم،،مامانم با نگرانی به پام نگا میکرد یهو اومد پامو گرفت بالا گفت؛آخیییییییی چایی ریخت رو قالی :| من الان تو فکر پیدا کردن مامان واقعیمم:(